هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم ?
همه آن است که یقین ندارم که نبشتنش بهتر است از نا نبشتنش .
******************
ای دوست نه هر چه درست و صواب بود ُ روا بود که بگویند ...
و نباید در بحری افکنم خود را ? که ساحلش بدید نبود
********************
و چیز ها نویسم بی خود ? که چون واخود آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم وجای ترس است از مکر سرنوشت ...
********************
حقا و به حرمت دوستی که نمیدانم
که این که می نویسم راه سعادت است که می روم یا راه شقاوت
و حقا نمی دانم که این که می نویسم طاعت است یا معصیت
کاشکی یکبارگی نادانی شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
*******************
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم ? رنجور شوم از آن به غایت !
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم
چون احوال عاشقان نویسم نشاید ? چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید
و هر چه نویسم هم نشاید ? و اگر هیچ ننویسم هم نشاید ?
و اگر گویم نشاید و اگر خاموش گردم هم نشاید و اگر این واگویم نشاید
و اگر وانگویم هم نشاید و اگر خاموش شوم هم نشاید !
از " رساله عشق " اثر " عین القضاة همدانی