و اين قصه را تا دختر مشرقي خواند برخاست . رفت به در بقالي سر كوچه تا جعبه اي انار بخرد و همه را به زمين بكوباند بلكه انارها بتركند ، ولي موفق نشد چرا كه بقالي ، انار فروشي نيست